جدول جو
جدول جو

معنی غنده رود - جستجوی لغت در جدول جو

غنده رود
(غُ دَ / دِ)
بمعنی غندرود. (از برهان قاطع). بمعنی نفیر که کوچکتر از کرنای است، و در زمان قدیم هر وقت که آن را میزدند مردم جمع شده به دربار سلطان آمدندی یا سوار شدندی، و معنی ترکیبی آن رودی که سبب گرد شدن است. (از آنندراج). رجوع به غندرود شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خنده رو
تصویر خنده رو
گشاده رو، خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، شکفته، خندنده، ضاحک، منبسط، ضحوک، سبک روح، خنداخند، خندناک، خنده ناک
فرهنگ فارسی عمید
(زَ / زِ دَ / دِ)
رود مشهور اصفهان است. (انجمن آرا) (آنندراج). نام رود اصفهان. (غیاث). زاینده رود:
نیل کم از زنده رودو مصر کم از جی
قاهره مقهور پادشای صفاهان.
خاقانی.
ز خیزان طرف تا لب زنده رود
زمین زنده گشت از نوای سرود.
نظامی.
گرچه صد رود است از چشمم مدام
زنده رود باغ کاران یاد باد.
حافظ.
اگرچه زنده رود آب حیات است
ولی شیراز ما از اصفهان به.
حافظ.
رجوع به یشتها ج 2 ص 345، نزهه القلوب ج 3 و تاریخ گزیده شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
نفیر که برادر کوچک کرنا است و چون در قدیم آن را بسبب فراهم آمدن و جمع شدن مردم مینواخته اند، و غند بمعنی جمع و فراهم است آن را غندرود خوانده اند. (از برهان قاطع). گاودم. (فرهنگ اوبهی). با شیپور جمع در نظام امروز مقایسه شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). غنده رود. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ شعوری). رجوع به گاودم شود
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
سازی است که باربد می نواخته و ده زه و وتر داشته است. (گنجینۀ گنجوی ص 68) :
حدیث باربدبا ساز ده رود
همان آرامگاه شه به شهرود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان اربعه پایین (سفلی) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 49هزارگزی جنوب فیروزآباد. سکنۀآن 284 تن. آب از رود خانه فیروزآباد تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). قریه ای است در شش فرسنگی میانۀ شمال مشرق بشکان. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
رجوع به خنده روی شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
نام قریه ای به هرات. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 180). یاقوت در معجم البلدان غندوذ آورده است
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ / دِ)
رودی که گاه دارای آب و گاه خشک باشد و در نواحی آهکی و گچی دیده میشود. جز در مواقع بارندگیهای زیاد، بستر آن خشک است زیرا آب در زمین نفوذ می کند و جریان عادی آن در زیر زمین انجام میگیرد. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
سفرۀ روی میز، دستمال. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). رجوع به کندوری شود
لغت نامه دهخدا
(اَگِ)
دهی از بخش نور شهرستان آمل است که 320 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آنجا غلات، لبنیات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
مقابل ترش روی. بشاش. خوش خلق. مقابل اخمو. (یادداشت بخط مؤلف) :
صبوح است ای ساقی خنده روی
سر گریه دارم ایاغ تو کوی.
طغرا (از آنندراج).
با گریه خنده رویم و با ناله گرم خون
باز از شراب غنچه دماغم رسیده است.
کلیم (از آنندراج).
در خمستانی که عشرت را نیابی خنده روی
من بصد جوش تبسم گریۀ ماتم کنم.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غند رود
تصویر غند رود
نفیر گاو دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غندرود
تصویر غندرود
((غُ))
نفیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنده رو
تصویر خنده رو
کسی که دارای چهره بشاش است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنده رو
تصویر خنده رو
بشاش
فرهنگ واژه فارسی سره
بسیم، خندان، خوشحال، خوشرو، متبسم
متضاد: گرفته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن گنده رود در خواب، دلیل است که داروی کار خورد. جابر مغربی گوید: اگر دید گنده رود داشت، دلیل که غمگین شود، زیرا که طعم آن تلخ است و خائیدن گنده رود درخواب خصومت است. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
گشاده رو، خندان
فرهنگ گویش مازندرانی